{پارت ۲ آسمان من و تو ♡}
که یهو یک فن دختر اومد جلومون
دختره: تهیونگ این دختره کیهههههه
ات : دوست دخترته؟ ((آروم))
تهیونگ : نه دختر خالمه سریش شده بهم
ات : آهان
تهیونگ: سانا تو اینجا چی کار میکنی؟!
سانا: اومدم بهت سر بزنم
تهیونگ : الان؟!
ات : وسط کنسرت؟!
سانا: ببخشید اون وقت تو خودت وسط کنسرت تو بغل عشق من چی کار میکنی؟!
تهیونگ : ات عشقم به خدا هیچی نیست
سانا فقط دختر خالمه
سانا: چی میگی تهیونگ؟!
تهیونگ: سانا ات دوست دختر من هست ونمیخوام با حرفات ناراحتش کنی
تهیونگ من و گزاشت زمین و تو چشمام نگاه کرد و یک بوسه رو لپم گزاشت
تهیونگ : عشقم این فقط یک سوتفاهم
ات : ام تهیونگ میگم میشه بریم داخل؟!
سانا: چی چیو بریم داخل اول تکلیف من و روشنکن تهیونگ تو چه طوری با وجود من یک دوست دختر دیگه داری؟!
ات: ببخشید خانم محترم ولی من دوست دختر تهیونگ هستم و صاف تو چشمات نگاه میکنم و میگم که دیگه حق نزدیک شدن نه به من و نه به تهیونگ داری فهمیدی یا نه؟!
تهیونگ تعجب کرده بود از اینکه انقدر خوب نقش بازی کرده بودم
سانا : تهیونگ تو بعد مرگ سومین گفتی به هیچ دختری نگاه نمیکنی چه طور تونستی؟!
ات : اولا من هر دختری نیستم (( اینجا همه ی اعضا هستن)) دوم اینکه اگه خودت بودی که سومین مهم نبود فقط تهیونگ مهم بود الانم همین مهمه حال تهیونگ
سانا : توچیمیدونی؟
ات : من هرچی میدونم بیشتر از تو و اینکه بهت ربطی نداره
سانا خیلی اعصابش بهم ریخته بود خواست سیلی بزنه بهم که پی دی نیم دستشو گرفت
پی دی نیم: سانا فکرشم نکن تهیونگ بهتره دست ات و بگیری ببری تا آسیب ندیده نمیخوام آسیب ببینه
تهیونگ دستم و گرفت و باهم رفتیم اتاق استراحت
ات : ببخشید اگه با دختر خالت بد حرف زدم فقط یکم اعصابم از این همه پرو بودن و سریش بودنش بهم خورد
تهیونگ: خیلی ممنون که کمکم کردی با این حرف های تو فکر کنم دیگه دور و بر منم نیاد
ات ( خنده) خواهش میکنم( حالت عادی) میتونم برم الان؟!
تهیونگ : او آره فقط با این حرفایی که زدی فکر کنم مامانم بخواد ببینتت
ات : چی ؟! چه ربطی داره؟!
تهیونگ: آخه سانا الان میره به مامانم اینا میگه
ات : خب چی کار میخوای بکنی؟!
که یهو پی دی نیم اومد داخل
پی دی نیم : چی کار میخوای بکنیم
ات با اون حرفا سانا میره بع تمامی ارمی ها و خانواده ی تهیونگ میگه
ات : چییییی ببخشید من من نمیخواستم شمارو تو دردسر بندازم الان میرم به سانا میگم که اشتباه میکنه
خواستم برم که تهیونگ دستم و گرفت
تهیونگ: نه خواهش میکنم تو خیلی بهتر از سانایی حاضرم هیت و تحمل کنم ولی دیگه سانا بهم نزدیک نشه
ات: یعنی انقدر اذیتت میکنه؟!
تهیونگ : اوهوم
ات : خب من الان چی کار کنم؟
پی دی نیم : هیچی فقط
خماری :)
دختره: تهیونگ این دختره کیهههههه
ات : دوست دخترته؟ ((آروم))
تهیونگ : نه دختر خالمه سریش شده بهم
ات : آهان
تهیونگ: سانا تو اینجا چی کار میکنی؟!
سانا: اومدم بهت سر بزنم
تهیونگ : الان؟!
ات : وسط کنسرت؟!
سانا: ببخشید اون وقت تو خودت وسط کنسرت تو بغل عشق من چی کار میکنی؟!
تهیونگ : ات عشقم به خدا هیچی نیست
سانا فقط دختر خالمه
سانا: چی میگی تهیونگ؟!
تهیونگ: سانا ات دوست دختر من هست ونمیخوام با حرفات ناراحتش کنی
تهیونگ من و گزاشت زمین و تو چشمام نگاه کرد و یک بوسه رو لپم گزاشت
تهیونگ : عشقم این فقط یک سوتفاهم
ات : ام تهیونگ میگم میشه بریم داخل؟!
سانا: چی چیو بریم داخل اول تکلیف من و روشنکن تهیونگ تو چه طوری با وجود من یک دوست دختر دیگه داری؟!
ات: ببخشید خانم محترم ولی من دوست دختر تهیونگ هستم و صاف تو چشمات نگاه میکنم و میگم که دیگه حق نزدیک شدن نه به من و نه به تهیونگ داری فهمیدی یا نه؟!
تهیونگ تعجب کرده بود از اینکه انقدر خوب نقش بازی کرده بودم
سانا : تهیونگ تو بعد مرگ سومین گفتی به هیچ دختری نگاه نمیکنی چه طور تونستی؟!
ات : اولا من هر دختری نیستم (( اینجا همه ی اعضا هستن)) دوم اینکه اگه خودت بودی که سومین مهم نبود فقط تهیونگ مهم بود الانم همین مهمه حال تهیونگ
سانا : توچیمیدونی؟
ات : من هرچی میدونم بیشتر از تو و اینکه بهت ربطی نداره
سانا خیلی اعصابش بهم ریخته بود خواست سیلی بزنه بهم که پی دی نیم دستشو گرفت
پی دی نیم: سانا فکرشم نکن تهیونگ بهتره دست ات و بگیری ببری تا آسیب ندیده نمیخوام آسیب ببینه
تهیونگ دستم و گرفت و باهم رفتیم اتاق استراحت
ات : ببخشید اگه با دختر خالت بد حرف زدم فقط یکم اعصابم از این همه پرو بودن و سریش بودنش بهم خورد
تهیونگ: خیلی ممنون که کمکم کردی با این حرف های تو فکر کنم دیگه دور و بر منم نیاد
ات ( خنده) خواهش میکنم( حالت عادی) میتونم برم الان؟!
تهیونگ : او آره فقط با این حرفایی که زدی فکر کنم مامانم بخواد ببینتت
ات : چی ؟! چه ربطی داره؟!
تهیونگ: آخه سانا الان میره به مامانم اینا میگه
ات : خب چی کار میخوای بکنی؟!
که یهو پی دی نیم اومد داخل
پی دی نیم : چی کار میخوای بکنیم
ات با اون حرفا سانا میره بع تمامی ارمی ها و خانواده ی تهیونگ میگه
ات : چییییی ببخشید من من نمیخواستم شمارو تو دردسر بندازم الان میرم به سانا میگم که اشتباه میکنه
خواستم برم که تهیونگ دستم و گرفت
تهیونگ: نه خواهش میکنم تو خیلی بهتر از سانایی حاضرم هیت و تحمل کنم ولی دیگه سانا بهم نزدیک نشه
ات: یعنی انقدر اذیتت میکنه؟!
تهیونگ : اوهوم
ات : خب من الان چی کار کنم؟
پی دی نیم : هیچی فقط
خماری :)
۶۰.۷k
۱۳ اردیبهشت ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.